ساحل ادب
ادبی-اجتماعی

در خرابات مغان نور خدا می بینم

این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم

 

جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو

خانه می بینی و من خانه خدا می بینم

 

خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن

فکر دور است همانا که خطا می بینم

 

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب

این همه از نظر لطف شما می بینم

 

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال

با که گویم که در این پرده چه ها می بینم

 

کس ندیده ست ز مشک ختن و نافه چین

آن چه من هر سحر از باد صبا می بینم

 

دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید

که من او را ز محبان شما می بینم



الهی اگر چه بهشت چون چشم و چراغ است

بی دیدار تو درد و داغ است.

دوزخ بیگانه را بنگاه است.

وآشنا را گذرگاه است

وعارفان را نظرگاه است

الهی اگر مرا در دوزخ کنی دعوی دار نیستم،واگر در بهشت کنی بی جمال تو خریدار نیستم.

الهی!

من به حور و قصور ننازم،اگر نفسی باتو پردازم،از آن هزار بهشت سازم.

خواجه عبدالله انصاری



من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم

صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم

 

 

باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور

با خاک کوی دوست برابر نمی کنم

 

 

تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است

گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم

 

 

هرگز نمی شود ز سر خود خبر مرا

تا در میان میکده سر بر نمی کنم

 

 

ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن

محتاج جنگ نیست برادر نمی کنم

 

 

این تقویم تمام که با شاهدان شهر

ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم

 

 

حافظ جناب پیر مغان جای دولت است

من ترک خاک بوسی این در نمی کنم



ادامه مطلب...


ارسال شده در تاریخ : شنبه 14 آذر 1394برچسب:حافظ, :: 15:53 :: توسط : زرین

ﺍﺻﻄﻼﺡ " ﭼﻪ ﮐﺸﮑﯽ ؟ ﭼﻪ ﭘﺸﻤﯽ ؟ " ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﯾﺪ ؟

ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍ ﻧﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﭼﯽ ﻫﺴﺖ .

ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮔَﻠَّﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﮔﺮﺩﻭﯼ

ﺗﻨﻮﻣﻨﺪﯼ ﺭﺳﯿﺪ .

ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﭼﯿﺪﻥ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ ،

ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ ﺳﺨﺘﯽ ﺩﺭ ﮔﺮﻓﺖ ،

ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﯾﺪ ، ﺗﺮﺳﯿﺪ !

ﺑﺎﺩ ﺷﺎﺧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﻛﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﻑ

ﻭ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﯾﺪ ﻧﺰﺩﯾﻚ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ

ﺑﯿﻔﺘﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﺸﻜﻨﺪ .

ﻭﺣﺸﺘﺰﺩﻩ ﺷﺪ !

ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺑﻘﻌﻪﺀ ﺍﻣﺎﻣﺰﺍﺩﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺍﯼ ﺍﻣﺎﻣﺰﺍﺩﻩ ! ﮔﻠﻪ ﺍﻡ ﻧﺬﺭ ﺗﻮ ، ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﺳﺎﻟﻢ ﭘﺎﯾﯿﻦ

ﺑﯿﺎﯾﻢ .

ﻗﺪﺭﯼ ﺑﺎﺩ ﺳﺎﻛﺖ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﻗﻮﯾﺘﺮﯼ

ﺩﺳﺖ ﺯﺩ ، ﺟﺎﯼ ﭘﺎﯾﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺤﻜﻢ

ﮔﺮﻓﺖ .

ﮔﻔﺖ :

ﺍﯼ ﺍﻣﺎﻣﺰﺍﺩﻩ ! ﺧﺪﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ

ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻨﮕﯽ ﻭ ﺧﻮﺍﺭﯼ ﺑﻤﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﮔﻠﻪ ﺭﺍ

ﺻﺎﺣﺐ ﺷﻮﯼ .

ﻧﺼﻒ ﮔﻠﻪ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ، ﻧﺼﻔﯽ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ !

ﻗﺪﺭﯼ ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮ ﺁﻣﺪ .

ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﻚ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ :

ﺍﯼ ﺍﻣﺎﻣﺰﺍﺩﻩ ! ﻧﺼﻒ ﮔﻠﻪ ﺭﺍ ﭼﻄﻮﺭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﻛﻨﯽ ؟

ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﻛﺸﻚ ﻭ

ﭘﺸﻢ ﻧﺼﻒ ﮔﻠﻪ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ !

ﻭﻗﺘﯽ ﻛﻤﯽ ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮ ﺁﻣﺪ ﮔﻔﺖ :

ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺑﯽ ﻣﺰﺩ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﻛﺸﻜﺶ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ،

ﭘﺸﻤﺶ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩ !

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﻗﯽ ﺗﻨﻪ ﺭﺍ ﺳُﺮ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺳﯿﺪ

ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﮔﻨﺒﺪ ﺍﻣﺎﻣﺰﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :

ﻣﺮﺩ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﭼﻪ ﻛﺸﻜﯽ ﭼﻪ ﭘﺸﻤﯽ؟ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻫﻮﻟﻤﺎﻥ ﯾﮏ

ﻏﻠﻄﯽ ﻛﺮﺩﯾﻢ !

ﻏﻠﻂ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻛﻪ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ !

‏( ﻛﺘﺎﺏ ﻛﻮﭼﻪ؛ ﺍﺣﻤﺪ ﺷﺎﻣﻠﻮ



ادامه مطلب...


ارسال شده در تاریخ : جمعه 13 آذر 1394برچسب:چه کشکی،چه پشمی, :: 6:52 :: توسط : زرین

پیامی از پیاده رو ی عاشق

از کربلا ....

 

سلام

حالمان خوب است.

.

830 ستون را پشت سر گذاشتیم و بعد از کمی استراحت مسیرمان را ادامه می دهیم.

اینجا موکب به موکب به ما آب می دهند. 

از ما خواهش می کنند از چای شان بنوشیم. 

هیچوقت احساس تشنگی نمی کنیم. 

از بازار ردمان نکردند! 

بهمان هتک حرمت نشده. 

خانم ها به راحتی چادر سرشان است!

سرمان را که بالا می آوریم، تا چشم کار می کند

 پرچم قمر منیر بنی هاشم بالاست!

 خدا را شکر سرنیزه نمی بینیم. 

تنها پاهایمان تاول زده. فقط همین.

 دست و پاهایمان با زنجیر بسته نشده.

 جای تازیانه روی کمرمان نیست. 

مسیر هم تماما آسفالت است.

 بیابان ها خار مغیلان ندارد. 

دختر بچه هایی هم دارند پیاده می آیند. 

گوشواره زینت گوش هایشان است. 

خیالم راحت است که پدرم حالش خوب خوب است.

 برای همین اینجا در موکب ها، 

با خیال راحت می خوابم. 

تنها می خواهیم به کربلا برسیم.

 برسیم بین الحرمین دیگر دغدغه ای نداریم.

 نگران نیستیم که از خرابه بپرسند. 

نگران پس دادن امانتی نیستیم...

موهای هیچکداممان در این راه سفید نشده...

 

حالمان خوب است. ....



حاشا که من به موسم گل ترک می کنم

من لاف عقل می زنم این کار کی کنم

 

 

مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم

در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم

 

 

از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت

یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم

 

 

کی بود در زمانه وفا جام می بیار

تا من حکایت جم و کاووس کی کنم

 

 

از نامه سیاه نترسم که روز حشر

با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم

 

 

کو پیک صبح تا گله های شب فراق

با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم

 

 

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست

روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم



چهل روز است دل،دلـبر نـدارد

 

حسین انگشت و انگــشتر ندارد

 

چهل روز است زهرا گشـته گریان

 

حسین بر خون خود گردیده غلطان

 

چهل روز است زینب می کِشد آه

 

کنار علقمه شرمنده شد ماه

 

چهل روز است مولا سر ندارد

 

رباب باوفا اصغر ندارد

 

چهل روز است آل الله غریب است

 

نـوای کاروان اَم یجیب است

 

چهل روز است دل،منزل ندارد

 

بگو دریای غم ،ساحل ندارد

 

اربعین اباعبدالله الحسین بر همه شما عاشقان تسلیت و حاجاتتون روا به حق دل سوخته زینب سلام الله علیها



گر سینه شودتنگ،خدا با ما هست

گر پای شود لنگ،خدا با ما هست

دل را به حریم عشق بسپار و برو

فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست



آفرین بر دلاور مردان غیور نیروی دریایی،بر افتخار آفرینان این مرز و بوم،زنده وپاینده باشید.


درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ساحل ادب و آدرس samiapoor.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





انجمن وبلاگ نویسان جهرم